ربا
شیخی شبی برای عبادت به مسجدی رفت. در حال نماز خواندن بود که از پشت سرش صدایی بگوشش رسید.با خودگفت:حتما استادم هست که برای عبادت به مسجد آمده است ،چون استادش آدم عباد و زاهدی بود. پس تصمیم گرفت رکوع هایش را طولانی و سجده هایش را طولانی تر کند تا پیش استادش مقبول باشد و در این فکر بود که باید بیش از گذشته نماز بخواند تا استادش او را تحسین کند و مشغول نماز شد.شیخ همچنان در حال نماز خواند بود.شب از نیمه گذشت و به نمازش ادامه داد. میخواست امشب در پیشگاه استادش بهترین نمازش را بخواند تا استاد از او تعریف و تمجید کند.شیخ تمام شب را نماز خواند و دیگر تقریباً صبح شده بود و خسته و کوفته از بس نماز خوانده بود و تصمیم گرفت به نمازش خاتمه دهد.و خدمت استاد سلامی عرض کند وقتی سرش را برگرداند... با صحنه عجیبی مواجه شد..! سگی از شدت سرما به مسجد پناه آورده بود! و از استادش خبری نبود.تازه فهمید تمام شب را برای رضایت سگ نماز خوانده است. آری عزیزانم یک شب تا صبح عبادت برای رضایت یک سگ!!! و این هست که ریا با شرک برابری میکند. عبادتمان باید فقط برای رضای الله باشد و بس...